English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
simultaneous with each other U با هم واقع شونده
osculant U واقع شونده
intermediate U در میان واقع شونده
etesian U واقع شونده بطورسالیانه
post natal U واقع شونده پس از تولد
post-natal U واقع شونده پس از تولد
nocturnal U واقع شونده درشب
interjacent U در میان واقع شونده
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
collinear U دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident U واقع شونده دریک وقت
etesian U سالی یک مرتبه واقع شونده
preterminal U واقع شونده قبل از مرگ
posttraumatic U واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
intervicalic U میان دو صدا واقع شونده
intervocal U میان دو صدا واقع شونده
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
synchronous U همگاه واقع شونده بطور هم زمان
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
preovulatory U واقع شونده درمرحله قبل ازتخم گذاری
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
processor U به صورت همزمان همزمان کار کند
precipitating U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitated U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
intercostal U واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to lie east and west U واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
simultaneously U باهم
simoltaneous U باهم
conjointly U باهم
simoltaneously U باهم
tutti U باهم
jointly U باهم
at once U باهم
vis-a-vis U باهم
vis a vis U باهم
together U باهم
inchorus U باهم
concerted U باهم
one with a U باهم
concurrently U باهم
collaborate U باهم کارکردن
coexisted U باهم زیستن
to act jointly U باهم کارکردن
cowork U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
kissing kind U باهم دوست
cooperate U باهم کارکردن
all at once U همه باهم
to grow together U باهم پیوستن
to keep company U باهم بودن
collaborated U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
collaborating U باهم کارکردن
to huddle together U باهم غنودن
to whip in U باهم نگاهداشتن
to be together U باهم بودن
coadunate U باهم روییده
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
interwove U باهم امیختن
combines U باهم پیوستن
coexisting U باهم زیستن
coexists U باهم زیستن
collocation U باهم گذاری
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
We went together . U باهم رفتیم
coincided U باهم رویدادن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coincide U باهم رویدادن
coexist U باهم زیستن
cohabitation U زندگی باهم
interweaving U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
interweave U باهم امیختن
coinciding U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
combining U باهم پیوستن
concomitancy U باهم بودن
combine U باهم پیوستن
one anda U همه باهم
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
grade U جورکردن باهم امیختن
grades U جورکردن باهم امیختن
correlation U بستگی دوچیز باهم
they had words U باهم نزاع کردند
intercommon U باهم شرکت کردن
to bill and coo U باهم غنج زدن
to be good pax U باهم دوست بودن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
interwed U باهم پیوند کردن
sum U باهم جمع کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
splicing U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
splice U باهم متصل کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
impacted U باهم جمع شده
confuses U باهم اشتباه کردن
impacted U باهم جوش خورده
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
chum U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
sums U باهم جمع کردن
interchanged U باهم عوض کردن
to keep friends U باهم دوست ماندن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
cohabits U باهم زندگی کردن
interchange U باهم عوض کردن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
interchanging U باهم عوض کردن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
interchanges U باهم عوض کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
coact U باهم نمایش دادن
to grow into one U باهم یکی شدن
coapt U باهم جور امدن
to grow together U باهم یکی شدن
coapt U باهم متناسب شدن
cohabit U باهم زندگی کردن
to hang together U باهم مربوط بودن
coexistent U باهم زیست کننده
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
coincidentally U همزمان
isochrone U همزمان
simultaneous U همزمان
contemporary U همزمان
simultaneously U همزمان
synchronic U همزمان
contemporaries U همزمان
synchronous U همزمان
concurrent U همزمان
synchronizer U همزمان گر
paralleling U همزمان
parallel U همزمان
parallels U همزمان
isochronous U همزمان
parallelled U همزمان
proportional U همزمان
paralleled U همزمان
parallelling U همزمان
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
col U پیشوند بمعانی باو باهم
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
add U جمع زدن باهم پیوستن
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous processing U پردازش همزمان
synchronizing U همزمان سازی
concurrent processing U پردازش همزمان
synchronised U همزمان کردن
concurrent operation U عملکرد همزمان
simultaneous extinction U خاموشی همزمان
simultaneity U همزمانی همزمان
coincided U همزمان بودن
concentred reaction U واکنش همزمان
concentred exchange U تبادل همزمان
selsyn U موتور همزمان
coinciding U همزمان بودن
concentred elimination U حذف همزمان
concurrently U اجرای همزمان
concurrent U همرو همزمان
coincides U همزمان بودن
concurrent execution U اجرای همزمان
concurrent U تقریباگ همزمان
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com